داستان های واقعی Secrets
داستان های واقعی Secrets
Blog Article
اخیراً، از این مکان برای برگزاری سالانه «توپ درخشان»، رویدادهای ترسناک، جشنوارههای فیلم و موارد دیگر استفاده شده است.
اگرچه وکیل لوتزها ادعا کرد که این خانواده به او اعتراف کردهاند که داستانهای ارواح ظاهراً واقعی خود را جعل کردهاند، این زوج اصرار کردند و یک تست دکتر دروغ انجام دادند.
او پس از محکوم شدن به شش حبس ابد به خاطر جنایاتش، همچنان در زندان نیویورک محبوس است.
راستان نامه
او به اولین صعود هیت اعزامی کوه هود پیوست. همسر او به همان اندازه در جامعه فعال بود و در اتحادیه زنان و انجمن امداد بانوان شرکت میکرد. او همچنین به تأسیس خانه مارتا واشنگتن، محل سکونت زنان شاغل، کمک کرد.
برای دو هفته بعد، همه سرنشینان، دریاهای خطرناک و بادهای نالان را تحمل کردند تا اینکه بریگز آخرین گزارش خود را در ۲۵ نوامبر وارد کرد.
درضمن رفتارهای علي بسیار کودکانه است. ظاهرا هنوز به آمادگی و بلوغ روانی – اجتماعی براي ازدواج نرسیده است.
از نگاه مشاور خانواده این داستان چند نکته مهم و آموزنده دارد:
بااینحال، از زمان تکمیل آن، مردم اختلالات ترسناکی را توسط نهادهایی گزارش کردهاند که نمیتوانند به طور کامل توضیح دهند.
هدف بیاحترامی به بزرگترها نیست بلکه آزاد بودن برای انتخابی مهم است ما در زندگی برخی از عوامل و فاکتورها را انتخاب نمیکنیم مثلا ما انتخاب نمیکنیم در کدام شهر یا کشور به دنیا بیاییم ولی برخی دیگر از موارد را باید با درایت و دقت انتخاب کنیم مانند رشته تحصیلی، محل زندگی، دوست و همسر بنابراین بهتر است به خود و حق انتخاب خویش بیشتر احترام بگذاریم و توجه داشته باشیم که هر کدام از ما یک هویت منحصر به فرد داریم كه بايد آن را حفظ کنیم.
برای اینکه از علی طلاق نگیرم حتی از خانوادهاش هم کمک خواستم. به آنها میگفتم هر کاری میتوانید بکنید تا من طلاق نگیرم، حتی با راهنمایی همانها پیش دعانویس رفتم تا شاید بتوانم با دعایی یا وردی شوهرم را از این کار منصرف کنم و دوباره محبتم را در دلش بنشانم ولی انگار هیچ تاثیری نداشت، مرتب به من میگفت شر خودت را بکن و برو، به من میگفت زنگوله پای تابوت.
درها به خودی خود باز و بسته شدهاند، صدای قدمها و صداهای دیگری شنیده شده اما هیچ فردی دیده نشده است.
بیشتر مواقع وقتی پسری قصد ازدواج با خانمی بزرگتر از خودش را دارد حتما خانم سطح مالی خوبی دارد اما در مورد این فرد اوضاع کاملا عادی بود و خانم سطح اقتصادی خاصي نیز نداشت که عاملی برای ترغیب اشکان برای ازدواج با او باشد. هدا معلم آموزشگاه زبان است و اخیرا اشکان به او گفته بود که دلش نمیخواهد بعد از ازدواج او شاغل باشد.
در نور کم جاده، دخترک فهمید که مرد در دست راست خود چیزی را محکم گرفته است. یک ساطور بزرگ و تیز!
او میگوید: «همه چیز خوبه، تو چرا ناراحتی؟! مجید حتی سعی هم نمیکند که کمی شرایط زندگی را تغییر دهد یا حداقل تغییرات کوچکی را در خود به وجود بیاورد.»